دخترک تنها

پسر :

توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره ای از باغچه

همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را

دست تو دید غضب الود به من کرد نگاه سیب دندان زده از

دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز.سالهاست که در

گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد

آزارم و من اندیشه کنان  غرق در این پندارم که چرا باغچه

کوچک ما سیب نداشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دختر:

من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره ای از

باغچه همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و تو

نمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است من به تو

خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدم بغض

چشمان تو لیک لرزه را انداخت به دستان من و سیب دندان

زده از دست من افتاد به خاک دل من گفت :

برو چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را.....

و من رفتم و هنوزسالهاست که در ذهن من ارام ارام حیرت

و بغض تو تکرار کنان می دهد ازارم و من اندیشه کنان

غرق در این پندارم که چه می شد که باغچه خانه ما سیب

نداشت...................

سیب:

دخترک خندید و پسرک ماتش برد که به چه دلهره ازباغچه

همسایه سیب را دزدید باغبان از پی او ند دوید به خیالش

می خواست حرمت باغچه و دختر کم سالش را از پسر پس

گیرد غضب الود به او غیظی کرد این وسط من بودم سیب

دندان زده ای روی خاک افتاده من که پیغامبر عشقی معصوم

بین دستان پر از دلهره ی یک عشق و لب و دندان پر از

پرسش یک دختر بودم !به خاک افتادم.چون رسولی ناکام هر

دو را بغض ربود دخترک رفت ولی زیر لب می گفت:

او یقینن در پی معشوقه ی خود می اید ......

پسرک ماند ولی !روی لب زمزمه ای داشت مطمئنن پشیمان

شده بر می گردد!سالهاست که پوسیده ام ارام ارام عشق

قربانی معصوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذراتم همه اندیشه کنان غرق

در این پندارند این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!!

 

نوشته شده در جمعه 9 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 23:46 توسط ترلان| |


Power By: LoxBlog.Com